ساینای عزیزساینای عزیز، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

سیمرغ زندگیمون

پرنسس به شمال رفت

اولین بار که به شمال رفتیم همراه باباجون اینا بود.عید غدیر چند روز پشت سر هم تعطیلات بود که رفتیم بابلسر انصافا هم هوای خیلی خوبی داشت.البته یکروز هم بارون اومد که اونم خیلی قشنگ بود. اولین بار هم اونجا به شما شیر برنج دادم که اصلا نخوردی و دیگه هیچ وقتم لب نزدی. ...
27 آذر 1391

پرنسس مامان شیطونی میکنه

امروز دخترکم با روروکش به طرف میز تلوزیون رفت و دکورو بهم ریخت و تازه شادم شده بود قربونت بره مامان هستی من خدا رو شکر غذا خوردنتم خیلی بهتر شده دیگه هفت ماهتم داره کامل میشه. ...
23 آذر 1391

بدون عنوان

اینم ساینای مامان توی عزاداری امام حسین (ع) مامانی شما رو روز جمعه به همایش شیر خوارگان حسینی برد که در مصلی برگزار میشد خیلی قشنگ بود کلی هم از شما عکس انداختن.تازه کلی نی نی همسن شما انجا بود.بعد از ظهر هم رفتیم مسجد محل خودمون اونجا هم همین برنامه بودو امیدوارم حضرت علی اصغر(ع) همیشه از شما مواظبت کنه. ...
22 آذر 1391

شام غریبان پرنسس

وقتی از عزاداری روز عاشورا اومدیم خونه شما نهار خوردی و خوابیدی.غروب همراه دایی جون که امده بود پیش مارفتیم بیرون و شما بازم تو ماشین خوابیدی.قربونت برم مامان چه ناز خوابیدی ...
21 آذر 1391

پرنسس شیطون

دخمل مامان خیلی شیطونی میکنی ها.چون آشپزخونه سرده مجبوریم غذا رو توی حال بخوریم وسفره پهن کنیم.منم سفره رو انداختم رفتم بقیه وسایلو بیارم که دیدم سفره نیست و زیر دستای شما بود با سرعت جمعش کرده بودی. عیب نداره مامان دعوات نمیکنه گل گلی جونم   ...
21 آذر 1391

پرنسس حرف میزنه

مامان قربونت بره چند روزه که موقع بازی کردن همش میگی دددددددد الهی من تورو بخورم این گاو قرمز نازم عمو کاظم جونت از شمال واست آورده ...
21 آذر 1391

بدون عنوان

بازم دیشب نخوابیدی.بازم مامان تا ساعت 6 صبح بیدار بود.دیگه نمی دونستم مشکلت چیه.صبح تا 10:30 صبح با هم خوابیدیم بعد بابای ما رو برد بیرون همراه خاله زهرا و عمو محمد شما هم حسابی دیزی خوردی نوشجونت گلم امروز دختر خوبی بودی مامانو اذیت نکردی.ممنونم خانم ...
17 آذر 1391